به نظرم هر نویسندهای (تو بخوان هر هنرمندی) باید ریشه در یک جغرافیایی داشته باشد. در یک جایی بیشتر از هر زمانی و با کیفیتتر از هر مکانی زیسته باشد. برای من که رگههایی از بختیاریها، کردها، ترکهای قشقایی در تار و پودم دارم؛ خوزستان به طور کلی و خرمشهر و اهواز به طور خاص، ریشهی درختی مثمر است. من بیشتر از هر چیزی خوزستانم. با همهی آدمهایش و با همهی لهجههایش و با همهی سوغاتیهایش. پر از خاک و پر از آب آنجایم. تنم بوی درختانش را میدهد و دهانم طعم خرمای نخلستان دارد. سبز میپوشم، همچون نخلستان و فکر میکنم همچون تاریخش. در صفحه به صفحهی تنم نقشهی آنجا را کشیدهام. قدم برمیدارم همچون اروند و بهمنشیر و کرخه و کارون و باقی رودهایش. میایستم همچون زاگرس و میخوابم همچون دشتهایش و روزهایی میگندم مثل هورالعظیم و شادگانش.
خرف میزنم خوزستانم؛ فکر میکنم، خوزستانم. میرقصم خوزستانم و زندگی میکنم، خوزستانم.
دلم تمثال گرد و غبارش است، وقتی تنگ میشود. حنجرهام چاهای نفت و صدایم آواز بلبلهای نخلستان.
گریهام سنج و دمام است و عزا میگیرم و دور میگیرم و سینهی خرمشهری با صدای حسین فخری میزنم. شیرین میشوم همچون نیشکرهای ویرانگرش و عرق میکند تنم و بوی ماهیهای شط میدهد. گریه میکنم و بارانهای عربیاش میشوم.
عاشق که شدم؛ بیشتر خوزستانم.
نویسنده: حسین (اروند) سبزغلامی