به صلابه کشیدم؛ به صلابه کشیدم؛ به صلابه کشیدم هر آن چیز که تا به امروز اندوختهام.
به آتش کشیدم، هر چه معنی از روی زمین برداشتهام. فقط باقیمانده است: من.
دستم دیگر خالی است و دستش را میگیرم و از کنج خانه تاریک خانه برمیدارم و میبرم؛ باهم جهان میبینیم.
نه معنی میخواهم و نه اندوختهای. اما دلم؛ من میخواهد و میترسم این من هم که تنها باقیماندهی من است، از دست برود.
دستش را محکم میگیرم و برش میگردانم به کنج تاریک خانه؛ نکند تمام شود؟!
به سرم که بزند من را هم به صلابه میکشم و آتش میزنمش و تمام میشود و تمام میشوم.
به سرم میزند؟!
-
نویسنده: حسین (اروند) سبزغلامی
-
نوشتههای بیشتر:
sabzegholami.com
بازدید : 3
دوشنبه 10 فروردين 1404 زمان : 15:51
