loading...

نوشته‌های اروند سبزغلامی

این منم: رودخانه‌ای وحشی همچون کرخه؛ اما هرگز به هورالعظیم نخواهم رسید...

بازدید : 1
جمعه 9 اسفند 1403 زمان : 13:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته‌های اروند سبزغلامی

در کنجِ اتاق خود نشسته‌ام. کاغذ و قلم را روی میز گذاشته و در تخیل غرق شده، تا داستانی بنویسم. ناگهان پرسش‌های همیشگی به سراغم می‌آید. چه کسی اولین کلمه را به زبان آورد، آن کلمه چه بود و خطاب به چه کسی گفته شد؟!

روز – خارجی – نخلستان

مردی با ردای بلند در میان نخلستان‌های بین‌النهرین ایستاده است. یک زن از دور دست به سمت او می‌آید. صورت مرد عرق‌ریزان است و دلهره دارد. خود را در برکه‌ی کنار نخل برانداز می‌کند و دستی بر سر و صورت خود می‌کشد. سبدی از صَحَف نخل که پر از خرماست را از پای نخل برمی‌دارد و در دست می‌گیرد. زن به او نزدیک و نزدیک‌تر شده و بالاخره به او می‌رسد. چندی در چشمان هم نگاه می‌کنند و چندی سر خود را به پایین می‌اندازند. مرد خرما به زن تعارف می‌کند و زن خرما برداشته و بر دهان می‌گذارد. مرد آواهایی جسته و گریخته از زبانش جاری می‌شود. زن در حالی که تعجب کرده، مات و مبهوت به او خیره می‌شود. مرد عرق می‌ریزد و این پا و آن پا می‌کند. دوباره آواهایی از زبانش جاری می‌شود. زن مرد را تکان می‌دهد و تصور می‌کند که چیزی در گلوی مرد گیر کرده است. مرد سرخ شده و به شدت عرق می‌ریزد و نفسش بالا نمی‌آید.

مرد: أنا أحِبُکَ… أنا أحِبُکَ… أنا أحِبُکَ

زن بعد از شنیدن کلام مرد و گیج شده از صوت خارج شده، در حالی که به شدت ترسیده است، به زیر سبد خرما می‌زند و مرد را هل داده و فرار می‌کند.

این‌چنین در رویاپردازی‌هایم به پاسخ پرسش‌هایم می‌رسم و تصور می‌کنم پشت خلق هر کلمه‌ای یک نفر جان کَنده و جان داده است.

نویسنده: اروند سبزغلامی

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 17
  • بازدید کننده امروز : 17
  • باردید دیروز : 1
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 18
  • بازدید ماه : 20
  • بازدید سال : 115
  • بازدید کلی : 115
  • کدهای اختصاصی